دریاچه ابرا
محسن چاوشی پریشانی(سعدی)
آن دوست که من دارم آن یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دهان داند
وقتی نکند با من کان شاخص نوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دل آرایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریا که نقشی ما از طرح وجود من
چون یاد تو میارم خود هیچ نمی مانم
ای خوب تر از لیلی بیم است چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
ای کاش زمین دشمن گر روی به من آرد
از روی تو بی زارم گر روی بگرداند
ای کاش زمین دشمن گر روی به من آرد
از روی تو بی زارم گر روی بگرداند
محسن چاوشی تریاق(مولانا)
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
چندان خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
محسن چاوشی متصل(مولانا)
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
هر که ز غوغا وز سر سودا سر کشد این جا سر ببریدش
عام بیاید خاص کنیدش خام بیاید هم بپزیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
محسن چاوشی اخرین اتوبوس(حسین صفا)
اوج گرفتی و من قفس شدم از تو ، حضرت آزادی وبال بالم شد
یه روز دیدن تو تازه شدم از نو ، یه روز از تو گذشت هزار سالم شد
سکوت تو مثل یه راز سر بسته ، بین تولد و مرگ شناورم میکرد
نفس کشیدن تو قوطی در بسته ، از اینکه پروانه ام مکدرم می کرد
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های ابوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های ابوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
اونقدر میگن دلت بزرگ نبود ، دلت یه زندونه یه چهار دیواری
تصورم از تو دود هوا شد رفت ، تا هی سقوط کنم به زیر سیگاری
سعود می کردم به قلعه ی چشمات ، سقوط می کردم مهم نبود برام
دلم می خواست که تو رو حبس کنم تو صدام ، هیچکی بغیر از تو مهم نبود برام
چشم که می نداختی به آینه و چمدون ، پناه می بردم به کوچه و بارون
چشم که می بستی رو به بی پناهی من ، پناه می بردم به نا امید شدن
دست که می بردی به کوله بار سفر ، دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های ابوس ، دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
محسن چاوشی شرمساری(حسین صفا)
شرمساری شرمساری شرمساری ، جز شرمساری از خودت چیزی نداری
هی نا امیدی نا امیدی نا امیدی از هیچکس حتی خودت خیری ندیدی
هی تنگدستی تنگدستی تنگدستی چشماتو رو هرچی دلت می خواست بستی
هی آستین بردی به چشمای نجیبت دستات خجالت می کشیدن توی جیبت
چون زیر بار دوستی جوون کنده بودی از مهره های گردنت شرمنده بودی
هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود
هی صبر کردی صبر اما بی علاجه ، از صبر کردن روحت اینقدر حاج و واجه
بارون حریف شر شر چشم ترت نیست سقفی که باید باشه بالای سرت نیست
با این و اون نجنگ فرار کن فرار ، از مردم دو رنگ فرار کن فرار
هی لقمه توی خون زدی تا زنده موندی عمری دم از بارون زدی تا زنده موندی
هی سیب نارس چیدی از باغ بهشتت دیدی که رازی نیستی از سرنوشتت
چون زیر بار دوستی جوون کنده بودی از مهره های گردنت شرمنده بودی
هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود
با این و اون نجنگ فرار کن فرار ، از مردم دو رنگ فرار کن فرار
محسن چاوشی شاه مقصود(حسین صفا)
این جنگ چوب خورده تو نعره های خفیفش شیر لگد خورده داره
دریاست دریای طابوت رو شونه های نحیفش مرغابی مرده داره
طفلک همش لنگ نونه این سفره هرچی که داشته برداشته و بذر کرده
از تشنگی نصفه جوونه این مشق دستاشو عمری نذر ابوالفضل کرده
این صورت استخونی از فقر سیلی که می خورد دردو فراموش می کرد
البته یادم نمیره وقتی جوون بود با فوت خورشیدو خاموش می کرد
روحی که رو موج اف ام می شست کنج اتاقو سرگرم بخت خودش بود
لبخند میزد به آفت سیبی که نعشش همیشه زیر درخت خودش بود
ای چرک رو اسکناسا رابعه ناشناسا پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده قربانی جنگ بابا
بی جامه بی ادامه چشم انتظار یه نامه
از پی و سجاده بابا
ای سرفه های پر از دود ویرونه شاه مقصود از سکه افتاد بابا
می گفت جاعل که بودم عمر عزیزم هدر شد توی صف سینماها
می گفت امروز دیگه نقش مهمی ندارم توی تئاتر شماها
می گفت ده سال هر روز راه دوا خونه ها رو ترک موتور گریه کرده
از اون سر چاله میدون تا این سر توپ خونه با توپ پر گریه کرده
می گفت ما مرغ شامیم حالا یا بزم عروسی یا مجلس سوگواری
می گفت فرقی نداریم فرق ما دوتا شبیهه اسب کالسکه ست و گاری
می رفت و می گفت پشت لبخند سه در چهارم قسط عقب مونده دارم
می گفت از من گذشته می رفت و می گفت امشب مهمون نا خونده دارم
ای چرک رو اسکناسا رابعه ناشناسا پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده قربانی جنگ بابا
محسن چاوشی شیدایی(مولانا)
یا بیا که شدم در غم تو سودایی درا درا که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی
بده بده که چه آورده ای به تحفه مرا بنح بنح بنشین تا دمی برآسایی
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درا درا که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی بگو بگو که چرا دیر دیر می آیی
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو زمان زمان شده ام بی رخ تو سودایی
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی بگو بگو که چرا دیر دیر می آیی
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو زمان زمان شده ام بی رخ تو سودایی
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درا درا که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی
بده بده که چه آورده ای به تحفه مرا بنح بنح بنشین تا دمی برآسایی
مجو مجو پس از این زین ها راه جفا مکن مکن که کج شده کار ما به رسوایی
برو برو که چه کج میروی به شیوه گری بیا بیا که چه خوش می جوی به رعنایی
مجو مجو پس از این زین ها راه جفا مکن مکن که کج شده کار ما به رسوایی
برو برو که چه کج میروی به شیوه گری بیا بیا که چه خوش می جوی به رعنایی
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی
نفس نفس زمان زمان
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی بگو بگو که چرا دیر دیر می آیی
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو زمان زمان شده ام بی رخ تو سودایی
محسن چاوشی جنگ زده(پدرام پاریزی)
دلت تهرون چشات شیراز لبت ساوه هوات بندر
بمم هر شب تنم تبریز سرم ساری چشام قمصر
دلم دلتنگ تنگستان رو دوشم درد خوزستان
غرورم ایل قشقایی تو رگ هام خون کردستان
تو خونه م جنگ تحمیلی تو خونت ملک اجدادی
خرابم مثل خرمشهر ولی تو خرم آبادی
تموم کودکی هامو بهم دنیا بدهکاره
تو بال بالا خوابت برد منم با موج خونپاره
دیگه خسته م از این شهرو از این دنیای وامونده
می خوام برگردم اونجایی که انگشتام جا مونده
دلم بعد از تو با هرچی که ترکش داشت جنگیده
دیگه بعد از تو به هرکی که درکش کرد خندیده
رو دستم داغ سوسنگرد تو قلبم عشق خونین شهر
خیالم رکس آبادان مسیرم باز تو این شهر
موهات یشلاق دستامه برام بن بسته هر کوچه
مثل تالار آیینه به هر سمتی برم پوچه
دیگه خسته م از این شهرو از این دنیای وامونده
می خوام برگردم اونجایی که انگشتام جا مونده
دلم بعد از تو با هرچی که ترکش داشت جنگیده
دیگه بعد از تو به هرکی که درکش کرد خندیده
محسن چاوشی این کیست این(مولانا)
این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این
امروز مستیم ای پدر توبه شکستیم ای پدر
از قحط رستیم ای پدر امسال ارزانی است این
مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
اسحاق قربان توام این عید قربانی است این
این کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
من کیسه ها می دوختم در حرص زر می سوختم
ترک گدارویی کنم چون گنج دیدم در کمین
بسم الله ای روح البقا بسم الله ای شیرین لقا
بسم الله ای شمس اظها بسم الله ای دین الیقین
این کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
هفت آسمان را بر درم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
بی پا و سر کردی مرا بی خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندانم درآ ای یوسف کنعان من
این کیست کیست جان من این کیست کیست جان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
یک لحظه داغم میکشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم میکشی تا وا شود چشمان من
این کیست کیست جان من این کیست کیست جان من